- توضیحات
- مشخصات کالا
- نظرات کاربران
ماجرای «سوءتفاهم»، دومین نمایشنامه آلبر کامو، در مسافرخانهای در قلب چکسلواکی میگذرد؛ مسافرخانهای که دو زن ادارهاش میکنند؛ مادری پیر و دخترش، مارتا.
در آغاز نمایشنامه آن دو مشغول صحبت درباره ورود مسافری تازه هستند که میخواهند به او دارو بخورانند و همان شب در دریاچه سد غرقش کنند، درست همانطور که با مسافران پیش از او کردهاند.
اگرچه هویت مسافر بر تماشاگران آشکار است، مادر پیر و دخترش او را به جا نمیآورند. او در اصل فرزند مادر و برادر دختر است که بیست سال پیش پسری ولنگار بوده و خانه و کاشانهاش را ترک کرده است.
او بعد از ورود به مهمانخانه ای که مادر و خواهرش آن را اداره می کنند متوجه میشود که بعد از گذشت این همه سال، خانوادهاش در لحظه ورود، او را نشناختهاند.
همسرش از او می خواهد که به نزد آنها برود و خیلی راحت و ساده بگوید: «من آمدم». ژان که در ابتدا همین تصمیم را داشته، بعد از برخورد سرد خانوادهاش، از آن منصرف شده و به زنش پاسخ می دهد: «بله [همین تصمیم را داشتم]، اما فکر من پر از تصورات خودم بود. و به من که منتظر پذیرایی گرم و نرمی بودم، در مقابل پولم، فقط آبجو دادند. همین مطلب کلمات را از دهان من سترد و خیال کردم که باید همین جور ادامه بدهم [و خود را معرفی نکنم]».
اما این همین جور ادامه دادن او، فاجعه به بار می آورد...