- توضیحات
- مشخصات کالا
- نظرات کاربران
در مقدمهی مکتوب که میتوان آن را مقدمهای بر دومین مکتوب نیز در نظر گرفت، خیلی ساده، علت نوشتن مکتوب و دومین مکتوب را توضیح میدهد در حالیکه او، خود را سرگردان میخواند:
«سرگردان در نیویورک است. با اینکه قرار ملاقاتی دارد، دیر از خواب بیدار میشود؛ و وقتی هتل را ترک میکند، میفهمد که پلیس اتومبیلش را با جرثقیل برده. دیر به قرارش میرسد، نهار بیش از اندازه طول میکشد، و به مبلغ جریمهاش میاندیشد. پول زیادی است.
ناگهان، به یاد اسکناسی میافتد که دیروز در خیابان پیدا کرده. بین آن اسکناس و حوادثی که امروز صبح بر سرش آمده، رابطهی غریبی میبیند.
ـ که میداند؟ شاید این پول را پیش از کسی یافتم که بنا بود پیدایش کند! شاید این اسکناس را از سر راه کسی برداشتهام که واقعا به آن نیاز داشته. که میداند؟ شاید در آنچه پیشاپیش رقم خورده دخالت کردهام!
احساس میکند باید از شر این اسکناس راحت بشود، و در همان لحظه چشمش به گدایی میافتد که در پیادهرو نشسته. بیدرنگ اسکناس را به او میدهد و احساس میکند میان پدیدهها تعادلی برقرار کرده است.
گدا میگوید: یک لحظه صبر کنید، من دنبال صدقه نیستم. من یک شاعرم و میخواهم در ازای این پول، شعری برایتان بخوانم.
سرگردان میگوید: خوب، پس کوتاه باشد، من عجله دارم.
گدا میگوید: «اگر هنوز زندهای، به خاطر آن است که هنوز، به آنجا که باید باشی، نرسیدهای..»